خوشبختی
خانمی سراغ دکتر رفت و گفت: نمی دانم چرا همیشه افسرده ام و خود را زنی بد بخت می دانم.
دکتر گفت:
تنها راه علاج شما این است که پنج نفر از خوشبخت ترین مردم شهر را بشناسی
و از خانه هر کدام آنها یک تکه سنگ بیاوری، به شرط اینکه از زبان آنها بشنوی که خوشبخت هستند.
زن رفت و پس از چند هفته برگشت، اما این بار اصلاً افسرده نبود.
او به دکتر گفت:
برای پیدا کردن آن پنج نفر، به سراغ پنجاه نفر که فکر می کردم خوشبخت ترینها هستند رفتم،
اما وقتی شرح زندگی همه آنها را شنیدم
فهمیدم که خودم از همه خوشبخت تر هستم!
دکتر گفت:
تنها راه علاج شما این است که پنج نفر از خوشبخت ترین مردم شهر را بشناسی
و از خانه هر کدام آنها یک تکه سنگ بیاوری، به شرط اینکه از زبان آنها بشنوی که خوشبخت هستند.
زن رفت و پس از چند هفته برگشت، اما این بار اصلاً افسرده نبود.
او به دکتر گفت:
برای پیدا کردن آن پنج نفر، به سراغ پنجاه نفر که فکر می کردم خوشبخت ترینها هستند رفتم،
اما وقتی شرح زندگی همه آنها را شنیدم
فهمیدم که خودم از همه خوشبخت تر هستم!
+ نوشته شده در شنبه هجدهم خرداد ۱۳۹۲ ساعت 16:58 توسط حميدرضا
|
غریب وتنها که واقعا هم همیشه تنها که عاشقه همین تنهایم من با رویاهام وخاطراتم زنده ام ویکم مهربونو احساساتیم خلاصه امیدوارم از کلبه من خوشتون بیادکوچیکه همه شما(حمیدرضاغریب)